پسر گفت:اگر میخواهی با هم بمانیم
باید همه جوری بامن باشی
دختر که به شدت پسر را دوست داشت
گفت:باشه عزیزم هر چی تو بگی
پسر دختر را عریان کرد
دختر ارام میلرزید ولی سخن نمیگفت
میترسید عشقش ناراحت شود
پسرک مانند سایه ای شوم
بدن دختر را به اغوش گرفت
و بدون کوچکترین بوسه شروع کرد
دخترک آهی کشید...
دختری از حکیمی پرسید :
چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم
در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟
حکیم جواب داد:به من بگو چرا زندگی میکنیم
در حالی که میدانیم در آخر می میریم !؟
یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ، اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید !
جون من نظر بده.............بو ادامه مطلب
سلام واستون یه داستان عاشقانه واقعی گذاشتم.....امیدوارم خوشتون بیاد ونظر بدین
داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم فهمیده بود و معلم مریمو با سگ زده بود
سایت تفریحی و سرگرمی نو لا78 بهترین و بزرگترین سایت تفریحی و سرگرمی مطالب عاشقانه.تصاویر عاشقانه.ترول.اس ام اس. دانلود اهنگ.تصاویر خنده دار و... منتظر انتقادات و پیشنهادات شما هستیم